ارسال
شده توسط من آدمها رو با اسمشون نمی شناسم شما چی ؟ در 86/6/7 7:25 عصر
دیشب آسمان را که دیدم ، هلال ماه به نیمه نزدیک شده بود ،
امشب ، زمین عهد کرده بود هر چه از فرزندان آدم را که پای بر این عرصه ی خاکی می گذارند ، همه آسمانی باشند ، گویا زمین و آسمان در شب ولادت تو از همه انسانها خوشحال تر هستند *** به صندوقچه ی دل نگاهی انداختم به او گفتم تو نمی خواهی در شادی آسمان و زمین سهیم باشی ، لبخندی زد و گفت : می خواهم تپش های قلبم را آن قدر کوچک کنم که از جدار ثانیه ها بگذرد و هر چه بیشتر به یاد او بتپد ، می خواستم به دیدنش بیایم در گوشه ای از آسمان ، امّا فرشته ها گفتند :او در زمین جا دارد ، جایی شاید همین نزدیکی ها ، اگر نصیبم نشود دیدارش اندوهی نیست چه باک ، چرا که دلی دارم سرشار از محبتش ، و محبتش بهشت من است ، شنیده ام سالهاست که ما او را از زندگی های یخی خود بیرون کرده ایم و در جستجوی آتش هستیم ، حال آن که اگر از همان اول گرمای آفتاب حضورش را می یافتیم ، این چنین سر گشته و سر گردان نبودیم امشب که شب میلاد اوست چشمانم را تا به صبح باز می گذارم و از آسمان و زمین می خواهم آنها هم ظهورش را از خدا بخواهند ، در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است ، به امید آنکه شاید تو به چشم من در آیی به امید روزی که جهان را جرعه نوش طعم زیبای مهربانی هایت کنی و صحیفه ی عدل و دادگری را بازخوانی کنی |